گفت‌وگو با دکتر فرهنگ رجایی

چگونگی‌ رویارو شدن‌ مسلمانان‌ عرب‌ به‌ویژه‌ ساکنان‌ خاورمیانه‌ و شمال‌ آفریقا با موج‌ تجدد، ماجرایی‌ پیچیده‌ و چند مرحله‌ای‌ داشته‌ که‌ تبعات‌ آن‌ هم‌اکنون‌ نیز در تعامل‌ آنها با جهان‌ غرب‌ یا به‌ عبارت‌ دیگر بخش‌هایی‌ از تمدن‌ جدید قابل‌ مشاهده‌ بوده‌، مهم‌ترین‌ تحولات‌ سیاسی‌ بین‌المللی‌ در جهان‌ امروز را پدید آورده‌ است‌. مراحل‌ مختلف‌ رویارویی‌ مسلمانان‌ غیرایرانی‌ منطقه‌ با تجدد و رهیافت‌های‌ سیاسی‌ آنان‌ به‌ویژه‌ برای‌ آن‌دسته‌ که‌ خواهان‌ حفظ‌ مسلمانی‌ خود هم‌ بودند، از جمله‌ موضوعاتی‌ بود که‌ درباره‌ آنها با دکتر فرهنگ‌ رجایی‌، استاد دانشگاه‌ کارلتون‌ کانادا به‌ گفت‌وگو نشستیم‌.
گفتنی‌ است‌ که‌ وی‌ کتابی‌ نیز با عنوان‌ «اندیشه‌ سیاسی‌ معاصر در جهان‌ غرب‌» تالیف‌ کرده‌ است‌. آخرین‌ کتاب‌ وی‌ با عنوان‌ «مشکله‌ هویت‌ ایرانیان‌ امروز» در سال‌ گذشته‌ منتشر شد. رجایی‌ همچنین‌ کتابی‌ با عنوان‌ «challenging modernism» در دست‌ تالیف‌ دارد. مسلمانان‌ عرب‌ یا از دیدگاه‌ ما دیگر مسلمانان‌ منطقه‌ چگونه‌ و طی‌ چه‌ مراحلی‌ متوجه‌ پدیده‌ای‌ به‌ نام‌ تجدد شدند؟ در بررسی‌ رویارویی‌ جهان‌ عرب‌ با تجدد باید به‌ چند نکته‌ توجه‌ داشته‌ باشیم‌: یکی‌ اینکه‌ جهان‌ عرب‌ بخشی‌ از تمدن‌ پیچیده‌ عثمانی‌ بود. حکومت‌ عثمانی‌ به‌ آنها نظام‌ معیشتی‌ داده‌ بود و برای‌ آنها مذهب‌ مختار (پارادای) تعیین‌ می‌کرد. اما از اواخر قرن‌ نوزدهم‌ رفته‌رفته‌ قدرت‌ و عظمت‌ عثمانی‌ از بین‌ رفت‌، از میدان‌ بازیگری‌ در عرصه‌ جهانی‌ خارج‌ و به‌ مریص‌ اروپا تبدیل‌ شد. نکته‌ دوم‌ اینکه‌ جهان‌ عرب‌ تا پیش‌ از مواجهه‌ با تجدد با چالش‌ جدی‌ معرفت‌شناسانه‌ و هستی‌شناسانه‌ روبه‌رو نشده‌ بود. تنها چالش‌ عرب‌ها با مغول‌ بود که‌ آن‌ هم‌ بیشتر پدیده‌شناسانه‌ بود. از این‌ رو همه‌ رفتارهای‌ عملی‌ و فکری‌ آنها منبعث‌ از آیین‌ اسلام‌ بود. نکته‌ سوم‌ اینکه‌ جهان‌ جدید زمانی‌ برای‌ مسلمانان‌ و اعراب‌ به‌صورت‌ جدی‌ مورد توجه‌ قرارگرفت‌ که‌ فهمیدند این‌ جهان‌ صرفا یک‌ پدیده‌ نیست‌، بلکه‌ واجد ارزش‌هایی‌ هم‌ هست‌ و این‌ ارزش‌ها بود که‌ آنها را نسبت‌ به‌ برخی‌ از عقاید و رسوم‌ خودشان‌ بی‌اعتماد می‌کرد و البته‌ ذکر این‌ نکته‌ هم‌ لازم‌ است‌ که‌ این‌ چالش‌ فقط‌ منحصر به‌ اعراب‌ و مسلمانان‌ نبود، بلکه‌ در خود غرب‌ هم‌ کسانی‌ بودند که‌ نگران‌ معناداری‌ و حفظ‌ اخلاق‌ در جهان‌ جدید بودند.
این‌ چالش‌ چه‌ تاثیری‌ بر اندیشه‌ سیاسی‌ اعراب‌ داشت‌؟ باید توجه‌ کنیم‌ که‌ اندیشه‌ سیاسی‌ عرب‌ یک‌ جریان‌ همگن‌ نیست‌ و از رگه‌های‌ متفاوتی‌ تشکیل‌ شده‌ که‌ به‌ تفصیل‌ آنها را مشخص‌ خواهم‌ کرد، اما پیش‌ از آن‌ متذکر می‌شوم‌ که‌ یکی‌ از مصادیق‌ ارزشی‌شدن‌ جهان‌ جدید این‌ بود که‌ مسلمانان‌ و اعراب‌ اعتمادشان‌ را نسبت‌ به‌ نظام‌ پادشاهی‌ از دست‌ دادند و تاریخ‌ مصرف‌ نظام‌ شاهنشاهی‌ نزد ایشان‌ تمام‌ شد. یکی‌ از دستاوردهای‌ جهان‌ جدید این‌ بود که‌ می‌گفت‌ می‌توان‌ به‌ عقل‌ همگان‌ اعتماد کرد، درحالی‌که‌ جهان‌ قدیم‌ می‌گفت‌ عقل‌ عده‌ای‌ خاص‌ مثل‌ اشراف‌ قابل‌ اعتماد است‌. ولی‌ جهان‌ جدید می‌گوید، «انسان‌ بما هو انسان» می‌تواند بازیگر میدان‌ سیاست‌ باشد، مشروط‌ بر اینکه‌ نشان‌ دهد بازیگر است‌. یعنی‌ جهان‌ جدید کاری‌ ندارد که‌ شما به‌ کدام‌ طبقه‌، نژاد و گروه‌ تعلق‌ دارید، فقط‌ می‌گوید دستاورد شما چیست‌؟ و در عین‌ حال‌ یک‌ بازی‌ مسوؤلانه‌ را شکل‌ می‌دهد. به‌ این‌ ترتیب‌ اعتبار سه‌ مرجع‌ کلیسا، شاه‌ و مالکین‌ (لردها) از دست‌ رفت‌ و مفهوم‌ فرد مستقل‌ و خودمختار شکل‌ گرفت‌. در جهان‌ عرب‌ چند جریان‌ سیاسی‌ و چند رگه‌ قابل‌ مشاهده‌ است‌: یکی‌ جریان‌ عربیت‌ یا ناسیونالیسم‌ عربی‌ که‌ معتقد است‌: العروب‌ اولا؛ اعتقاد دارد همه‌ چیز از جمله‌ دین‌ و ملت‌ باید در خدمت‌ عربیت‌ باشد و چندان‌ هم‌ دغدغه‌ حفظ‌ دین‌ را ندارد. جریان‌ دیگر که‌ همان‌ نهضت‌ بعثی‌ است‌ تلاش‌ می‌کند تا عربیت‌ ملی‌ را با جنبه‌هایی‌ از تفکر اشتراکی‌ با هم‌ بیامیزد و سوسیالیسم‌ عربی‌ را شکل‌دهد. این‌ جریان‌ هم‌ لزوما در قید و بند حفظ‌ دین‌ نیست‌ و بنیانگذاران‌ آن‌ در اصل‌ مسیحی‌ هستند، چون‌ آنها هم‌ می‌توانند به‌ اندازه‌ مسلمانان‌ عرب‌ باشند. رگه‌ دیگری‌ هم‌ در این‌ میان‌ وجود دارد که‌ تمایلات‌ ترقی‌خواهانه‌ دارد و می‌خواهد مثل‌ غرب‌ باشد؛ یعنی‌ اندیشه‌ حکومتش‌ اندیشه‌ ترقی‌ است‌ مثل‌ جهان‌ عبدالناصر که‌ دغدغه‌ اولش‌ ترقی‌ است‌ که‌ تا حدودی‌ هم‌ با عربیت‌ نرد می‌بازد چون‌ احتمال‌ می‌دهد که‌ عربیت‌ بتواند او را به‌ سمت‌ ترقی‌ سوق‌ دهد. علاوه‌ بر این‌ گرایش‌ها، بخشی‌ از مسلمانان‌ و اعراب‌ هم‌ بودند که‌ دغدغه‌ مسلمان‌ بودن‌ و زندگی‌ کردن‌ به‌عنوان‌ یک‌ مسلمان‌ را در سر داشتند و پس‌ از تجدد با این‌ پرسش‌ مواجه‌ شدند که‌ برای‌ مسلمان‌ ماندن‌ با این‌ پدیده‌ (غرب‌) چه‌ کنیم‌؟ از این‌ رو مشاهده‌ می‌کنیم‌ که‌ این‌ مقطع‌ تاریخ‌ پرسش‌ جدیدی‌ را در برابر مسلمانان‌ قرار می‌دهد.
در مورد این‌ گروه‌ بیشتر توضیح‌ دهید که‌ طی‌ قرون‌ گذشته‌ چه‌ مراحلی‌ را از سر گذرانده‌ و چهره‌های‌ شاخص‌ آن‌ چه‌ کسانی‌ هستند؟ طرفداران‌ این‌ جریان‌، یعنی‌ کسانی‌ که‌ دغدغه‌ جدی‌ مسلمانی‌ دارند را باید به‌صورت‌ نسلی‌ و متناسب‌ با تحولات‌ جهان‌ جدید و نحوه‌ برخورد غربی‌ها با آنان‌ مطالعه‌ کرد. من‌ در میان‌ این‌ گروه‌ چند نسل‌ شناسایی‌ کرده‌ام‌ که‌ ویژگی‌های‌ هرکدام‌ از آنها را توضیح‌ خواهم‌ کرد. نسل‌ اول‌ که‌ در اواخر سده‌ نوزدهم‌ و اوایل‌ سده‌ بیستم‌ زندگی‌ می‌کرد، درگیرودار اخبار ترقی‌ و پیشرفت‌ غرب‌ است‌، چون‌ بیشتر دستاوردهای‌ صنعتی‌ غرب‌ هم‌ در فاصله‌ سال‌های‌ 1875 تا 1930 پدید آمدند. به‌ این‌ ترتیب‌ مسلمانانی‌ که‌ این‌ تصویرها را مشاهده‌ می‌کردند، مغایرتی‌ میان‌ آنها و مسلمان‌ باقی‌ ماندن‌ نمی‌دیدند. مهم‌ترین‌ معیار مسلمانی‌ توحید است‌ و آنها هم‌ می‌دیدند که‌ کسی‌ با گرفتن‌ قانون‌ و تکنولوژی‌ دچار شرک‌ نمی‌شود. ویژگی‌ مسلمانان‌ این‌ نسل‌ که‌ سیدجمال‌، محمد عبده‌ و رشید رضا را می‌توان‌ در آن‌ قرار داد، این‌ است‌ که‌ هم‌ به‌ اسلام‌ و آیین‌ خودشان‌ اعتماد دارند و هم‌ به‌ دستاوردهای‌ غرب‌ به‌ دیده‌ احترام‌ و اعتماد می‌نگرند، از این‌ رو این‌ نسل‌ نه‌ تنها مغایرتی‌ با اسلام‌ نمی‌بیند بلکه‌ تلاش‌ می‌کند تا مشوق‌ نظام‌ مشروطه‌ هم‌ بشود. در این‌ بین‌ اظهارات‌ رشید رضا هم‌ جالب‌ توجه‌ است‌. او می‌گوید: خلافت‌ بهترین‌ نوع‌ حکومت‌ است‌، ولی‌ امکان‌ تحقق‌ آن‌ فراهم‌ نیست‌ و زمانه‌ عوض‌ شده‌ است‌. او مفهومی‌ به‌ نام‌ دولت‌ اسلامی‌ را مطرح‌ می‌کند و می‌گوید که‌ اگر دولت‌ اسلامی‌ باشد، کفایت‌ می‌کند. این‌ تعامل‌ تا دهه‌ دوم‌ قرن‌ بیستم‌ و آغاز جنگ‌ جهانی‌ اول‌ ادامه‌ پیدا می‌کند ولی‌ در خلال‌ جنگ‌ و پس‌ از آن‌ دستخوش‌ تغییر می‌شود. پس‌ از این‌ دوران‌ جهان‌ عرب‌ و مسلمانان‌ مشاهده‌ می‌کنند که‌ عده‌ای‌ تجدد را ابزار قدرت‌ کرده‌اند و می‌خواهند با تجدد، حکومت‌ و آنها را دچار تجددزدگی‌ کنند و از اینجا نحوه‌ تعامل‌ نسل‌ دوم‌ با غرب‌ تغییر می‌کند. این‌ نسل‌ اعتمادش‌ را به‌ جهان‌ جدید از دست‌ می‌دهد یعنی‌ مشاهده‌ می‌کند که‌ تجدد و آزادی‌ و ترقی‌ موجب‌ تقسیم‌ سرزمین‌ و سرکوب‌ و فروپاشی‌ ساختارش‌ شده‌ است‌. بنابراین‌ با حفظ‌ اعتمادش‌ به‌ اسلام‌ نسبت‌ به‌ غرب‌ دچار بدبینی‌ می‌شود، از این‌ رو هدفش‌ آمیختن‌ یا ترکیب‌ مناسبی‌ از اسلام‌ و تجدد نیست‌. این‌ نسل‌ که‌ از چهره‌های‌ شاخص‌ آن‌ می‌توان‌ به‌ حسن‌ البنا مؤسس‌ «اخوان‌ المسلمین‌» اشاره‌ کرد، می‌خواهد مسلمان‌ بماند و برای‌ خود مدرسه‌، کتابخانه‌ و... می‌سازد. شاید این‌ نسل‌ را بتوان‌ محییان‌ نامید. اینها غرب‌ را نقد می‌کنند برای‌ اینکه‌ از غرب‌ واهمه‌ دارند. بعد از جنگ‌ دوم‌ و تاسیس‌ دولت‌ اسرائیل‌، شرایط‌ سخت‌تری‌ پیش‌ می‌آید و ملل‌ عرب‌ به‌ این‌ نتیجه‌ می‌رسند که‌ گویا از حاکمان‌ آنها نیز طرفی‌ بسته‌ نمی‌شد، رفته‌رفته‌ اندیشه‌ انقلابی‌گری‌ نضج‌ می‌گیرد و این‌ آغاز تبدیل‌ اسلام‌ به‌ ایدئولوژی‌ است‌. مسلمانان‌ دیدند طرف‌ مقابلشان‌ یعنی‌ اسرائیلی‌ها با ایدئولوژی‌ مقابل‌ آنها می‌جنگند و خود را دولت‌ دینی‌ می‌دانند. از این‌ رو این‌ نسل‌ هم‌ به‌ این‌ فکر افتاد که‌ با ایدئولوژی‌ اسلامی‌ مبارزه‌ کند. در این‌ مقطع‌ نسل‌ سوم‌ شکل‌ گرفت‌ که‌ می‌توان‌ آن‌ را نسل‌ انقلابی‌ نامید و اتفاقا جریان‌ مشابه‌ آن‌ در ایران‌ نیز قابل‌ پیگیری‌ است‌. رفتار سیاسی‌ فداییان‌ اسلام‌ را هم‌ در همین‌ چارچوب‌ می‌توان‌ درک‌ کرد. به‌ نظر می‌رسد با دینی‌ شدن‌ هرچه‌ بیشتر اسرائیل‌ و تندروی‌های‌ آنها، طی‌ دو دهه‌ اخیر تندروی‌ اسلامی‌ نیز در میان‌ اعراب‌ تشدید شده‌ و نسل‌ چهارم‌ در امتداد رفتار نسل‌ سوم‌، جریان‌ اسلام‌گرایی‌ افراطی‌ را شکل‌ داده‌ است‌ که‌ همه‌ چیز حتی‌ اسلام‌ را هم‌ ابزار مبارزه‌ می‌کند؛ گروه‌هایی‌ مثل‌ «جماعت‌ اسلامی‌»، «جهاد اسلامی‌» و «حماس‌» را شاید بتوان‌ در همین‌ زمره‌ قرار داد. شاخص‌ترین‌ چهره‌ حال‌حاضر آنها نیز می‌تواند همین‌ مقتدا صدر باشد که‌ همه‌ چیز برایش‌ ابزار است‌. البته‌ به‌ نظر من‌ همزمان‌ گروه‌ دیگری‌ نیز در جهان‌ عرب‌ قابل‌ شناسایی‌ است‌ که‌ شبیه‌ نسل‌ اول‌ است‌. این‌ گروه‌ که‌ "پست‌ اسلامیست‌" یا "فرا اسلام‌گرایان‌" نامیده‌ می‌شوند، معتقدند نمی‌توان‌ با اسلام‌ انقلاب‌ کرد.
تلقی‌ سیاسی‌ اعراب‌ معاصر از سکولاریسم‌ چیست‌؟ نه‌ تنها متفکران‌ عرب‌، بلکه‌ بیشتر متفکران‌ حتی‌ غربی‌ها، مسیحی‌ها و یهودیان‌ معتدل‌ هم‌ سکولاریسم‌ را نقد می‌کنند؛ ضمن‌ اینکه‌ همه‌ آنها با سکولار بودن‌ مساله‌ای‌ ندارند، تفاوت‌ ظریفی‌ بین‌ این‌ دو نهفته‌ است‌. اگر به‌ ریشه‌ کلمه‌ مراجعه‌ کنیم‌، سکولار یعنی‌ کسانی‌ که‌ خود را مجبور به‌ زندگی‌ در معابد نمی‌دانستند، اما سکولاریسم‌ می‌گوید نه‌تنها باید خارج‌ از معبد زندگی‌ کرد، بلکه‌ اصالت‌ هم‌ این‌ است‌ که‌ بیرون‌ از حوزه‌ دین‌ باشیم‌. تحولات‌ تاریخی‌ هم‌ شکست‌ پروژه‌ سکولاریسم‌ را نشان‌ داده‌ است‌. به‌ نظرم‌ برای‌ اداره‌ حکومت‌، سه‌ ضلع‌ دین‌، علم‌ و سیاست‌ باید به‌صورت‌ متوازن‌ حضور داشته‌ باشند. کلیسا شکست‌ خورد چون‌ فقط‌ دین‌ و سیاست‌ را داشت‌. استالین‌ هم‌ فروپاشید چون‌ فقط‌ علم‌ و سیاست‌ را داشت‌ و دیگر حکومت‌های‌ سکولار هم‌ نظیر صدام‌ حسین‌، آتاتورک‌ و پهلوی‌ به‌دلیل‌ فقدان‌ عنصر دین‌ در محاسبات‌ حکومت‌داری‌ دچار مشکل‌ شدند. رعایت‌ تناسب‌ این‌ اضلاع‌ در حکومت‌های‌ غربی‌ و مسیحی‌ هم‌ قابل‌ مشاهده‌ است‌. اکنون‌ آمریکا از جمله‌ کشورهایی‌ است‌ که‌ در آن‌ دین‌ و سیاست‌ از هم‌ جدا نیستند، ولی‌ حوزه‌ فعالیت‌ دینی‌ و حوزه‌ فعالیت‌ سیاسی‌ مناسبات‌ ویژه‌ خود و مرز مناسبی‌ دارند. یکی‌ از مشکلات‌ ما این‌ است‌ که‌ اضلاع‌ این‌ مثلث‌ را درست‌ ترسیم‌ نمی‌کنیم‌.